خاطرات من از سارا
سارا و بیماری زردی : روز دوم از مرخص شدن از بیمارستان بود که سارا من کم کم صورتش زرد شد و نگرانی های ما شروع شد ابتدا دکتر نفهمید بعد که روز بعد آزمایش دادیم متوجه شدیم که شدت زردی هم بالا رفته است سارا را به بیمارستان آزادی که عمویش هم در آنجا کار می کرد بردیم خیلی سخت بود در طول روز پدر و مادرم و عمویش سر می زدند ما در آنجا راحت بودیم به طوری که پدرم در اتاق ما را می زد و میگفت هتل سارا ؟ و لی شبها تنها بودم بعد از سه روز بستری شدن سارا را به خانه آوردیم و دو باره آرامش برگشته بود بعد از آن پدر مادرم از پیش ما رفتند و خاله سپیده پیش سارا ماند روزها می گذشت و می گذشت و من در خانه مشغول بچه داری. سارا و نفخهایش:سارا نمی ت...
نویسنده :
بابای سارا
12:47